رفتن به اولین مراسم ازدواج
۹۳/۳/۱ به مراسم ازدواج برادر زن عمو مهتاب دعوت شدیم .این اولین بار بود که سه نفری به یه مراسم دعوت شدیم و پشت کارت نوشتن به همراه خانواده(من بابایی و عشقمون کیان رضا) من مدام نگران عکسالعمل تو در مقابل سرو صدا و شلوغی جمعیت بودم بهرحال ساعت ۸/۵ راهی تالار شدیم . اول که جز چندنفر کسی رو نمیشناختم ولی کمی بعد فرزانه جون و پسر نازش اومدن پیشمون اما کوچولوش خوابیده بود خدارو شکر از خونه کاملا واسه مراسم حاضر بودم وگرنه نمیدونستم تو رو به کی بسپرم. وقتی رسیدیم عروس و داماد اومده بودن و اومدن وسط سالن تا برقصن . تو از بغل من پایین نمیومدی و میخواستی بایستی تا اونا رو خوب ببینی و بعد از. اونا رقص خانومای دیگه رو با دقت نگا...
نویسنده :
مامان کیان
1:31
عذرخواهی
سلام عشقم متاسفانه نزدیک دو ماهه که واست تو سایت ننوشتم اتفاقایی که افتاد دلمونو شکست اول که واسه خودت چندهفته ای درگیر بودیم بعد هم که مادربزرگ عزیزم که برام مثل یه گنج بود از بین ما رفت امروز اومدم که بازم واست بنویسم از شیطونیا و شیرینیات ...
نویسنده :
مامان کیان
13:52
آینه
عزیز دلم یه موقع هایی بغلت میکنم و میبرمت جلوی آینه و بازی میکنیم توی اتاق من و بابایی یه آینه قدی هست که چون اتاق سرامیک بود و فرش نداشت تو رو نمیبردم اونجا اما 93.2.24 که بابایی بخاری رو جمع کرد و اتاق رو به خاطر نفسمون فرش کردیم ، بردیمت توی اتاق و جلوی آینه کلی بازی کردی من و بابایی نشستیم و نگات کردیم و از لحظه لحظه خنده هات لذت بردیم ...
نویسنده :
مامان کیان
12:08
کیان رضا و بابا
نازنینم یکی از اسباب بازیهایی که دوسش داری یه ماشینک کوکیه البته وقتی با بابایی ماشینک بازی میکنی بیشتر از این اسباب بازی خوشت میاد و کلی میخندی بابایی ماشینک رو هل میده به سمت تو و تو هم دوباره ماشینکو میدی دست بابایی ...
نویسنده :
مامان کیان
11:59
کیان رضا و میز آشپزخونه
عزیز دلم از وقتی که سینه خیز میری هروقت میرم تو آشپز خونه دنبالم میای بعضی وقتا هم میری زیر میز وبین صندلیها بازی میکنی بعضی وقتا که جلوی ظرفشویی دارم ظرف میشورم یا توی آشپزخونه کار دارم و چیزی میخوای یا گرسنته سینه خیز میای و پای منو میچسبی (این یعنی منو بغل کن یا من گرسنمه) ...
نویسنده :
مامان کیان
11:17
باب اسفنجی
یکشنبه اون هفته رفتیم خونه مریم جون و دختر نازش آیسان جون لطف کردن واسه دندونی گل پسر یه شلوار کادو خریده بودن چون بلوزت باب اسفنجی بود آیسان جون عروسک باب اسفنجیشو آورد و باهاش عکس گرفتی با تشکر از عکاس کوچولو ، آیسان نازم ...
نویسنده :
مامان کیان
11:07
ننو
پنجشنبه دختر عمه ام و دختر کوچولوش اوینا اومدن خونه باباجونی بابا جون واسه کیان رضا ننو درست کرده که هروقت خوابش میاد تاب میخوره و زود خوابش میبره اوینا جونم از ننو خوشش اومد و کمی بازی کرد منم کیان و کذاشتم پیشش و ازشون عکس گرفتم آوینا جونم دلمون واست تنگ شده ...
نویسنده :
مامان کیان
10:49
عکس
(دوشنبه) اینم عکس دردونه مامان موقع خوردن اب توی صندلی ماشین ...
نویسنده :
مامان کیان
10:38
دندون دوم
پسر نازنینم چند روز بود که سر لثه ت کمی سفید شده بود و حدس میزدم که به زودی دندون جدید تو راهه مدام بیقراری میکردی و بداخلاق شده بودی و فقط میخواستی تو بغلم باشی پنجشنبه ۹۳.۲.۲۵ دایی جواد دید که دندون دومت هم در اومده هورااااااااا مبارکه عشقم البته این عکس 93/3/6 گرفته شد ولی چون دوتا دندونش کاملا تو این عکس مشخصه اینجا آپلودش کردم ...
نویسنده :
مامان کیان
10:30