، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

زندگی مامان و بابا

رفتن به اولین مراسم ازدواج

1393/4/18 1:31
نویسنده : مامان کیان
71 بازدید
اشتراک گذاری

۹۳/۳/۱ به مراسم ازدواج برادر زن عمو مهتاب دعوت شدیم .این اولین بار بود که سه نفری به یه مراسم دعوت شدیم و پشت کارت نوشتن به همراه خانواده(من بابایی و عشقمون کیان رضا)

من مدام نگران عکسالعمل تو در مقابل سرو صدا و شلوغی جمعیت بودم 

بهرحال ساعت ۸/۵ راهی تالار شدیم . اول که جز چندنفر کسی رو نمیشناختم ولی کمی بعد فرزانه جون و پسر نازش اومدن پیشمون اما کوچولوش خوابیده بود 

خدارو شکر از خونه کاملا واسه مراسم حاضر بودم وگرنه نمیدونستم تو رو به کی بسپرم.

وقتی رسیدیم عروس و داماد اومده بودن و اومدن وسط سالن تا برقصن . تو از بغل من پایین نمیومدی و میخواستی  بایستی تا اونا رو خوب ببینی و بعد از. اونا رقص خانومای دیگه رو با دقت نگاه میکردی

حتی یه لحظه هم ننشستی و مدام تو بغلم بودی البته ساکت و مبهوت بودی و کمی خوشحال .. بیشتر سعی میکردی اطرافتو بشناسی

خدارو شکر از شلوغی اذیت نشدی که هیچ ،کلی هم لذت بردی

موقع شام تو بغلم خوابت برده بود و من یه دستی شام میخوردم .

اخرشب مراسم تو پارکینگ بود و چون جایی واسه تعویض پوشک نبود مجبور شدیم علیرغم اصرار عمو حسین زود بیایم خونه

درکل عروسی خوبی بود و به هممون خوش گذشت 

خصوصا نفس مامان که کلی تجربه کسب کرده بود و آدمای زیادی دیده بود ، و فهمیدیم که اقا کیان عروسی را بسیار دوست میدارند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

شادی
18 تیر 93 2:39
عزیزمممممم. خدا رو شکر که بهش خوش گذشته.