، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

زندگی مامان و بابا

پارک

من و پسرنازم دوازدهم فروردین دست تو دست هم رفتیم پارک سر کوچه  این اولین بار بود که کیان سرسره بازی میکرد. و کلی لذت برد وقتی وارد پارک شدیم طبق عادت اینروزاش که وقتی میخواد چیزی رو نشون بده دستشو دراز میکنه و اواواو میکنه، دستشو سمت بچه ها دراز کرد و اونا رو به من نشون میداد و ذوق میکرد از دیدن اینهمه بچه شاد    روز ۱۵ فروردینم با باباجون رفت پارک تا من خونه باباجون غذا درست کنم دیروز هم من و پسری دوباره رفتیم پارک سر کوچه موقع بیرون رفتن از خونه کفشامو آورد جلوی پام تا من بپوشم، منم کلی ذوق کردم که پسرم کفشای مامانشو میشناسه و اینقدر فهمیده شده 
18 فروردين 1394

1/5 سالگی

هفتم فروردین ۹۴ پسرم ۱۸ ماهش تموم شد اون روز مریم و آیسان و باباش مهمونمون بودن  قند عسل مامان نسبت به چند ماه پیش خیلی تغییر کرده حرف گوش میکنه ،احساس میکنم خیلی عاقل و فهمیده است خیلی دوسش دارم تموم زندگیمه لحظه لحظه نفسامه عاشقشم توی هجده ماهگی آقا کیان ۱۲ تا دندون داره که دندونای جلو کامل دراومدن و دندونای کرسی بالا تقریبا در اومدن و دندونای نیش بالا و پایین جوونه زدن قد ۸۴/۵ وزن ۱۰/۵۵۰  فقط حرف نمیزنه، گاهی وقتی آب میخواد میگه با یا باب وقتی شیر میخواد میگه : ممممممممممم بعضی وقتا میگه پ پ پ پ  گاهی که میخواد بره بیرون میگه دددد یا گاهی میگه دا ولی بیشتر اوقات وقتی چیزی میخواد دستشو دراز میکن...
18 فروردين 1394

13-نانای

تو این ماه آقا کیان یاد گرفته نانای میکنه و  البته بعدش واسه خودش دست میزنه دو سه بار دستشو تکون میده و دو سه بار دسدسی میکنه و.. دوباره تکرار میکنه عاشقتم نفسم  
14 بهمن 1393

13-الوووو

تو این روزا عشقم یاد گرفته گوشی تلفن یا موبایلو برمیداره و میگه :ا ، ا    یعنی الو بعد از چند وقت که پیشرفت کرده  و اول الکی انگشتای کوچیکشو میبره رو صفحه شماره گیری و تند تند شماره میگیره و میذاره کنار گوشش و میگه :ا   ...
14 بهمن 1393