، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

زندگی مامان و بابا

جشن دندونی

سلام بهونه زندگیم این بار چون آخرای هفت ماهگیت دندون دراوردی ، جشن دندونیت با جشن هفت ماهگیت یکی شد.  قشنگ مامان الان که دارم اینا رو مینویسم رفتی زیر میز آشپزخونه و بین صندلی ها سینه خیز میری ، حالا دیگه خسته شدی و  یه جا ایستادی و دمپاییمو برداشتی و نگاه میکنی البته چند دقیقه قبل که اینجا بودی داشتی با کنترل بازی میکردی که نمیدونم کی تلویزیون و ماهواره رو روشن کردی و چون سینما خاموشه و صداش نمیاد تازه الان دیدم. بهر حال جشن دندونی 93.2.11 با کیک و آش و شیرینی و شربت و میوه و تنقلات خونه باباجونی برگزار شد البته بعضی مهمونا نیومدن و اینبار جشن خلوتی داشتیم ولی مهم این بود که به رسم قدیمیا آش دندونی درست کنیم تا پسر ...
20 ارديبهشت 1393

دندون

پسر نازم  امروز که داشتی دست بابایی رو گاز می‌گرفتی ، متوجه شد که دندان در اوردی  خیلی خوشحال شدیم ، من که وقتی به لثه ت دست زدم و دندونتو لمس کردم از خوشحالی جیغ زدم خدایا دیدن لحظه لحظه بزرگ شدن پسرم چه لذتی داره  خدایا شکرت ، هزار بار شکرت  حالا باید واست اش  دندونی درست کنم  البته این عکس مربوط به چند وقت بعده ...
6 ارديبهشت 1393

سینه خیز

پسر گلم   31 فروردین برای اولین بار سینه خیز رفتی حالا دیگه خیلی سریعتر شدی  تا ازت غافل میشم میری زیر مبل و صندلی اشپزخونه گیرمیکنی و گریه میافتی  وقتی دنیا اوحدی لحظه شماری می‌کردم این روزها رو ببینم،چقدر زود گزشت. حالا باید مدام مواظبت باشم تا اسیب نبینی یا بین پایه های مبل گیر نیافتی  
5 ارديبهشت 1393

ماهگرد 6 ماهگی

پسر خوبم فدای چشمهای قشنگت هفتم عید ماهگرد تولدت همه رو دعوت کردیم وجشن گرفتیم               پسر خوبم فدای چشمهای قشنگت هفتم عید ماهگرد تولدت همه رو دعوت کردیم وجشن گرفتیم   6 ماهگیت تموم شد ورفتی توی هفت ماه اما تو خیلی سرحال نبودی و عکسی از اون شب نداریم آخر شب که خواب بودی رفتیم توی حیاط و با بچه ها فانوس روشن کردیم و فرستادیم هوا (من آرزوی سلامتی برای تو داشتم)
22 فروردين 1393

عاشقتم

عزیز دلم هرروز که میگذره بیشتر عاشقت میشم مخصوصا حالا که یاد گرفتی وقتی چیزی میخوای یا وقتی میخوای بغلت کنیم خودتو لوس کنی خیلی ماهی پسرم
4 اسفند 1392