، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

زندگی مامان و بابا

بسکتبال

امروز هوا کمی سرد شده بود و باد میوزید ولی با همه اینا من و کیان رضا که حوصلمون سر رفته بود رفتیم حیاط و دوری زدیم یادم اومد که توی زیر زمین کیان رضا یه توپ و سبد بسکتبال کوچیک دارم به ذهنم رسید که الان دیگه وقتشه بیاریمش و بازی کنیم بنابراین من و پسری در کمال شجاعت رفتیم زیرزمین و اسباب بازیمونو آوردیم روی نرده ها نصبش کردم. کیان رضا سریع توپ قرمز کوچولو رو برداشت و باهاش تو حیاط دور میزد و گاهی توپ رو بی هدف به سمتهای مختلف پرت میکرد ولی وقتی براش توضیح دادم که توپ رو بندازه توی سبد خیلی زود یاد گرفت و خیلی قشنگ بازی میکرد قربون قدمهای کوچولوش که دنبال توپ میدوید. ...
5 ارديبهشت 1394

ماهی کوچولو

کیان کوچولوی مامان جدیدا وقتی شیر میخواد دهنشو مثل ماهی تند تند باز و بسته میکنه وقتی تازه دنیا اومده بود وقتی شیر میخواست دهنشو باز میکرد و دنبال سینه میگشت.
21 فروردين 1394

تا

نفسم کیان رضا چند روزه یاد گرفته میگه تاتاتا.... این جدیدا یعنی هرچیزی که میخواد و جایگزین پپپپپپ شده
21 فروردين 1394

کرم پودر

امروز داشتم جلوی آینه با خیال راحت آرایش میکردم که متوجه شدم بطور مشکوکی کیان رضا ساکته .با نگرانی سرمو به اطراف گردوندم که ببینم کجاست چشمتون روز بد نبینه . نمیدونم کی شیشه کرم پودر رو برداشته بود نمیدونم و چطور به سرعت درشو باز کرده بود که نصف کرم پودر رو روی سرش مالیده بود و کمی روی فرش ریخته بود و داشت کمی کرم پودر روی صورتش میمالید که من دستگیرش کردم راستش نمیدونستم چکار باید کنم . گیح شده بودم . سریع بغلش کردم و بردمش حموم. صورتش و دستش زود پاک شد ولی موهاشو ۵ یا ۶ بار شستم ولی موهاش کاملا بور شده بود. تارهای موهاش به هم چسبیده بود. خلاصه که موهاش پاک نشد و صدای گریه ناز پسر تا سر کوچه میرفت که تصمیم گرفتم بیخیال شم (کیان رضا...
18 فروردين 1394

پارک

من و پسرنازم دوازدهم فروردین دست تو دست هم رفتیم پارک سر کوچه  این اولین بار بود که کیان سرسره بازی میکرد. و کلی لذت برد وقتی وارد پارک شدیم طبق عادت اینروزاش که وقتی میخواد چیزی رو نشون بده دستشو دراز میکنه و اواواو میکنه، دستشو سمت بچه ها دراز کرد و اونا رو به من نشون میداد و ذوق میکرد از دیدن اینهمه بچه شاد    روز ۱۵ فروردینم با باباجون رفت پارک تا من خونه باباجون غذا درست کنم دیروز هم من و پسری دوباره رفتیم پارک سر کوچه موقع بیرون رفتن از خونه کفشامو آورد جلوی پام تا من بپوشم، منم کلی ذوق کردم که پسرم کفشای مامانشو میشناسه و اینقدر فهمیده شده 
18 فروردين 1394

1/5 سالگی

هفتم فروردین ۹۴ پسرم ۱۸ ماهش تموم شد اون روز مریم و آیسان و باباش مهمونمون بودن  قند عسل مامان نسبت به چند ماه پیش خیلی تغییر کرده حرف گوش میکنه ،احساس میکنم خیلی عاقل و فهمیده است خیلی دوسش دارم تموم زندگیمه لحظه لحظه نفسامه عاشقشم توی هجده ماهگی آقا کیان ۱۲ تا دندون داره که دندونای جلو کامل دراومدن و دندونای کرسی بالا تقریبا در اومدن و دندونای نیش بالا و پایین جوونه زدن قد ۸۴/۵ وزن ۱۰/۵۵۰  فقط حرف نمیزنه، گاهی وقتی آب میخواد میگه با یا باب وقتی شیر میخواد میگه : ممممممممممم بعضی وقتا میگه پ پ پ پ  گاهی که میخواد بره بیرون میگه دددد یا گاهی میگه دا ولی بیشتر اوقات وقتی چیزی میخواد دستشو دراز میکن...
18 فروردين 1394

13-نانای

تو این ماه آقا کیان یاد گرفته نانای میکنه و  البته بعدش واسه خودش دست میزنه دو سه بار دستشو تکون میده و دو سه بار دسدسی میکنه و.. دوباره تکرار میکنه عاشقتم نفسم  
14 بهمن 1393