، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

زندگی مامان و بابا

یازده ماهگی_مشهد

1393/10/26 16:43
نویسنده : مامان کیان
1,127 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی کیانم بدنیا اومد بابایی میخواست ما رو ببره مشهد ولی چون نفسم خیلی کوچولو بود و هوا سرد بود نشد، از چند روز قبل از عیدتا چند ماه بعدشم که درگیر اون قضایا بودیم تا اینکه اواخر مرداد ماه تصمیم گرفتیم با خانواده مریم جون بریم مشهد

93/5/28 به سمت مشهد حرکت کردیم

بعد از سمنان واسه صبحونه ایستادیم که طبق معمول شیطونکم سفرهرو بهم ریخت و فقط کمی سوپ خورد

خیلی خوشحال و سرحال بود ، وقتی به دامغان رسیدیم بابایی پسته تازه خرید و کیانم واسه اولین بار پسته تازه نوش جان کرد.

تو راه رفتن به مشهد عشقم مث راننده ها دستشو از شیشه ماشین میبرد بیرون که من از توی آینه ازش عکس گرفتم

 

 

قبل از شاهرود خسته شد و شیر خورد و خوابید

اینم آقا کیان که راحت توی صندلیش خوابیده

بالاخره ساعت 9 رسیدیم ، وقتی میرسیم مشهد یه حس خوبی تموم وجودمو میگیره

بابایی محکم دست منو گرفته بود و با دست دیگه رانندگی میکرد ، اشک تو چشام جمع شده بود

ورفتیم هتل وسیله ها رو جابجا کردیم وشام خوردیم.

صبح روز بعد رفتیم رستوران صبحانه بخوریم که آقا کیان همه جا رو بهم ریخت

 

این عکس نشون میده که اینجا هنوز دو تا دندون داری

صبح پسر قشنگمو شستم و لباس تمیز تنش کردم که بریم حرم  آخه این اولین باره که کیان رضای کوچولوی من میره پابوس امام رضا(ع) .

وقتی رسیدیم توی صحن بابایی بغلت کرد و برد زیارت فرشته

منم که مدام فیلم وعکس میگرفتم .

چون منم دلم میخواست با تو برم زیارت ، یه بارم من بغلت کردم و بردمت

لحظه خیلی قشنگی بود وقتی از در اصلی حرم وارد شدیم ناخوداگاه بغض کردم . تو توی بغلم بخواب بودی و من مدام خدا رو شکر میکردم و از امام رضا برای تو سلامتی میخواستم . ولی قسمت خانمها خیلی شلوغ بود و نتونستیم دستمونو به ضریح برسونیم . از دور زیارت کردیم و کمی ایستادم و برگشتیم .

یه شب رفتیم شهر بازی

اینم یه شب دیگه توی حرم امام رضا

یه روز ظهر رفتیم رستوران بابا قدرت ، مثل کاروانسراها بود و هر قسمت یه سکو بود و فرش و پشتی داشت ولی من باید مدام بغلش میکردم و حواسم میبود که آقا کیان نیفته پایین

اینقدر اونجا رو بهم ریخت و بازی کرد که رومون نمیشد بگیم ما اینجا نشسته بودیم خجالت

البته فیلمش هست ولی متاسفانه نتونستم عکس بگیرم 

اینم آقاکیان تو راه برگشت

 

خدا رو شکر همه چیز عالی بود و خیلی خوش گذشت

خصوصا اینکه پسرکم مشتی شد . 

و به خوبی و خوشی برگشتیم خونه .

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)