یازده ماهگی_خرید
شهریور ماه جشن عروسی محمد و مرضیه جون بود و ما باید میرفتیم خرید
بنابراین با بارو بندیلی از وسایل کیان و کالسکه ایشون راهی تهران شدیم و رفتیم خونه خاله تا با افسانه جونم بریم خرید
بردن کالسکه به مراکز خرید کلی دردسر داشت ولی یه جاهایی بدردمون خورد .
خلاصه بعد از کلی گشتن چیزی پیدا نکردیم و شنبه افسانه مجبور بود بره سر کار بنابراین رفتیم خونه میناجون . با مینا واسه عشقم کیان و خودم کلی خرید کردم . از همینجا از دخترخاله و دختر دایی مهربونم تشکر میکنم و میگم که خیلی دوسشون دارم. مخصوصا مینا با اینکه جشن داداشش بود خیلی واسم زحمت کشید.
اینم آقا کیان توی کالسکه که خوابش میومد ولی هرچی میخوابوندمش باز بلند میشد و اینجوری میخوابید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی