، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

زندگی مامان و بابا

تاب سواری

1394/2/6 9:56
نویسنده : مامان کیان
203 بازدید
اشتراک گذاری

حکایت تاب سواری این شاهزاده مربوط به خونه خاله اینا بود.

اما از ۱۲ فروردین که دیگه بردمش پارک ، اصلا سوار تاب نشدند.

تا مینشوندمش روی تاب بیقراری میکرد و میخواست بلند بشه تا اینکه ...

این هفته که بردمش اصرار نکردم که تاب سوار بشه ، طبق معمول وقتی به پارک نزدیک شدیم ایشان با صدای (او او) و دستی که به سمت پارک اشاره میکرد در حالی که پنج انگشت دست کاملا باز بود و کف دست رو به بالا(شاهزاده مان اینجوری به همه چیز اشاره میفرمایند) دستور فرمودند که بریم پارک

البته ما به همین نیت از منزل خارج شده بودیم ولی این پسر دلبند همیشه موقع دیدن پارک ذوق میکند.

دلیل این ذوق کاملا مشخص نیست بخاطر پارک است یا بخاطر بچه ها .

وارد محوطه بازی شدیم و ایشان در محوطه دوری زدند و وضعیت بچه ها را بررسی کردند .

من سعی کردم کهکمک کنم تا از پله های سرسره بالا بره و بازی کنه اما تمایل به بازی نداشتند و انگار چیزی را بررسی میکردند .دوست داشتند جلوی بچه هایی که تاب سوار بودند بایستند و آنها را تماشا کنند.من مدام ایشان را کنار میکشیدم تا با تابها برخورد نکنند. اما ایشان در فکری عمیق فرو رفته بودند.

بالاخره وقتی یکی از تابها خالی شد پسر دلبندمو بردم سوار شد . خودم روبروش ایستادم و یه کوچولو تابش دادم و ایشان هیچ نگفتند (انگار پسر کوچولوم داشت سعی میکرد با مشکلش کنار بیاد و بسیار راجع به این مسئله فکر کرده بود )

من کمی سرعت تاب را بالاتر بردم و ایشان باز هم هیچ نگفتند .کمی بیشتر تاب دادم و ایشان هیچ نگفتند . ...فقط به بچه هایی که در کتار ایشان تاب سوار بودند نگاه میکردند، آنها میخندیدند و جیغ میزدند و ایشان تنها نگاه میکردند و در بهت و حیرت و شاید فکر فرو رفته بودند.

فرصت را غنیمت شمرده و از این لحظه تاریخی عکس گرفتم (خیلی خوب نشد). بعد از کلی ذوق و عکس و فیلم ، اصل قضیه ما با ایشان شروع شد ، چون دیگر نمیخواستند پیاده شوند .

ساعت 8 بود و من نگران ماهیهایی که باید سرخ میشدند اما ایشان هیچ نگرانی نداشتند و با خیال راحت بر تاب نشسته بودند.

و ما دچار کمی تنش و درگیری شدیم. من حفاظ تاب را بالا میبردم تا پیاده شوند و ایشان با عصبانیت حفاظ تاب را میکوباندند پایین.

خلاصه صحبت کردیم و مشکلمون حل شد و ایشان با سلام و صلوات از تاب پیاده شدند و راهی منزل شدیم .

مناوه

کیان رضا ناراحت

تاب نیشخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)